سفارش تبلیغ
صبا ویژن



علامت هاى منافق - عرصات

   

لِّیَجْزِى اللَّهُ الصادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یُعَذِّب الْمُنافِقِینَ إِن شاءَ أَوْ یَتُوب عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَّحِیماً
قرآن در این آیه مبارکه ، منافق را در برابر صادق قرار داده است ؛ از این دانسته مى شود که منافق صادق نمى باشد و دروغ گو خواهد بود و نفاق نمونه اى است از دروغ گویى .
اکنون شایسته است که منافق شناسانیده و علامت هایش نشان داده شود.
سخنى از رسول خدا (ص)
امام جعفر صادق (ع) فرمایش جدش رسول خدا را چنین بیان مى کند:
(( سه چیز است که در هر کس یافت شود، منافق خواهد بود، هر چند روزه بگیرد و نماز بخواند و خودش چنین پندارد که مسلمان است : در امانت خیانت کند؛ در سخن دروغ بگوید؛ در وعده خلف کند.))
بنابراین ، خیانت در امانت ، دروغ در سخن ، خلف در وعده ، اگر در کسى یافت شود، او منافق مى باشد و او را در صف مسلمانان با ایمان راه نیست . نظر دقیق ، تشخیص مى دهد که هر یک از این صفات سه گانه ، نوعى از بى حقیقتى مى باشد.

امانت چیست ؟
مقصود از امانت ، سپرده اى که در دست کسى مى باشد (خواه زر و سیم باشد، خواه جواهرات ، خواه ناموس و خواه چیزهاى دیگر) و به طور کلى چیزى که در نظر امانتگذار، ارجمند و گران بهاست و به همین علت ، آن را به امانتدار مى سپارد، چون خود را قادر بر حفظ آن نمى بیند.
خردمندان ، گوهر گران بهاى خود را نزد کسى امانت مى گذارند که آن را خطرى تهدید نکند و احتمال رسیدن گزندى بدان ندهند. چیزى که چندان ارزشى ندارد یا نزد صاحبش عزیز نمى باشد، به امانت سپرده نمى شود، چون بود و نبودش تفاوتى ندارد.
امانتدار کیست ؟
امانتدار کسى است که مورد اعتماد باشد و امانت سپار بدو بدگمان نباشد و او را از نظر دوستى و تقوا فردى کامل بداند.
کسى به زودى مورد اعتماد قرار نمى گیرد. روزها بایستى بگذرد، آزمایش ها بشود تا اعتمادى در دل پیدا گردد.
کسانى که زود به کسى اعتماد پیدا مى کنند، از خرد دورند و احساسات بر آن ها حکومت مى کند. عاقل به آسانى عزیز خود را به دست کسى نمى دهد، مگر پس از آن که وى را مورد مطالعه قرار دهد؛ گفتارش را بشنود؛ رفتارش را بنگرد؛ از دگران درباره او تحقیق کند؛ پس از آن که همه این ها درست بود، اعتمادى در قلب پیدا خواهد شد.
امانتدارى و نادرستى
امانتدار خائن از بدترین مردم است . او گرگى است پوست میش بر خود کشیده ، او دیوى است در زى فرشتگان در آمده . بایستى سال ها تظاهر کند، ریاکارى کند تا ساده لوحان به دیده خوش بینى بدو بنگرند و او را نمونه اى از پاکى بشناسند. خود را درست کار و امین نشان دادن ، ولى در باطن ، نادرست و خیانت کار بودن ، زشت ترین زشتى ها و پلیدترین پلیدى هاست ، آن هم زشتى و پلیدیى که با نامردى همراه است .
قاضى خیانتکار
عبدالله مستوفى در کتابش آورده که مردى نزد میرزاتقى خان امیرکبیر شکوه برد که پارچه بسته اى از شال کشمیرى که پول زر در آن بود، نزد قاضى امانت گذاردم و به سفرى رفتم . اکنون که بازگشته ام و سپرده خود را پس ‍ گرفته و بسته را گشوده ام ، مى بینم که زر رفته و سیم به جاى آن نشسته ، در صورتى که گره آن گشوده نشده است و شال هم پارگى ندارد و چون بر سخن خود گواه ندارم ، کسى از من نمى پذیرد، آن هم نسبت به قاضى !
امیر دانست که راست مى گوید. پارچه شال را بگرفت و دقیقا مورد مطالعه قرار داد، فکرى به خاطرش رسید و گفت : برو چندى دیگر بیا، این دستمال شال نزد من باشد، مشروط بر آن که به کسى نگویى .
روز بگذشت و شب فرا رسید و امیر براى خواب به بستر رفت . نیمه شب از جاى برخاست و به طورى که کسى آگاه نشود، گوشه اى از رویه لحاف ترمه را به قدر یک مهر نماز بسوزانید و سپس در بستر بیارمید.
شب دیگر که براى خواب به بستر شد، دید لحاف عوض شده ولى چیزى نگفت .
پس از چند شب ، امیر دید، لحاف ترمه بازگشته . گوشه رفو شده لحاف را با دستمال شال تطبیق کرد، دید هر دو کار یک استاد است .
از بانو پرسید که این لحاف سوخته بود، چه کردید؟ بانو که گمان نمى کرد امیر از سوختگى آگاه باشد، ناراحت شد، ولى پس از آن که امیر گفت : من خود سوزانده بودم ، آسوده خاطر شده و گفت : استاد رفوگرى آوردیم و لحاف را رفو کرد.
امیر امر به احضار استاد کرد. دستمال شال را بدو نشان داد و پرسید: این را تو رفو کردى ؟ استاد رفوگر نظرى به پارچه انداخت و گفت : آرى .
دلیل براى خیانت قاضى پیدا شد. به احضار قاضى امر کرد و زرها را بگرفت و به صاحبش پس داد و قاضى خیانت کار نتوانست منکر بشود.
تفو بر ملتى که قضات آن خیانت کار باشند. هستى چنین ملت و حیاتش در خطر نابودى خواهد بود. افراد چنین ملت آسایش نخواهند دید و پیوسته در عذاب به سر خواهند برد. شکایت ها بایستى نزد قاضى برده شود، پس ‍ از قاضى باید به که شکایت کرد؟
هر چه بگندد نمکش مى زنند   واى از آن دم که بگندد نمک !

قاضى که خیانت کار شد و امنیت قضایى از میان رفت ، کسى بر مال و جان و ناموسش ایمن نخواهد بود. وقتى که مال و جان و ناموس در خطر باشد، مرگ به از زندگى است .
دنیاى امروز براى رسیدگى به گناهان قضات ، محکمه انتظامى قضات تشکیل داده است .
من نمى دانم اگر فساد در دستگاه قضاوت راه یافت ، محکمه انتظامى به چه درد مى خورد، چون قضات آن محکمه هم مورد سوءظن خواهند بود؛ آن ها هم از میان همان قضات انتخاب شده اند و از آسمان نیامده اند.
اگر کسى از محکمه انتظامى قضات شکایتى داشته باشد، باید به که و کجا شکایت کند؟
در اسلام ، قضاوت انتخابى است نه انتصابى . در زمان امیرکبیر هم قضاوت انتخابى بوده و این قاضى شوم ، چقدر تظاهر کرده ، چقدر حقه بازى و عوام فریبى کرده تا جلب اعتماد مردم را کرده که او را پناهگاه دعاوى قضایى و امانت هاى خود قرار داده اند.
این قاضى در زمان امیرکبیر از دنیا خبرى نداشت و به زندگى کوچکى قانع بود، فقط طبع پلیدش وى را به خیانت واداشت . اما قاضى امروز از همه چیز خبر دارد، کاخ ‌هاى آسمان خراش را مى بیند، باغ شمیران را مى بیند، اتوموبیل لینکلن و کادیلاک را مى بیند، دوشیزگان زیبا و مهوشان پرى پیکر را مى بیند، پست هاى عالى و مناصب ارجمند را مى نگرد و دلش همه را مى خواهد، صبرش هم کم است و براى رسیدن به این ها عجله نیز دارد.
خُلف وعده
دومین چیزى که رسول خدا (ص) از نشانه هاى منافقان قرار داده ، دروغ در سخن است که این کتاب درباره آن بحث مى کند.
سومین علامت ، خلف در وعده مى باشد. منافق ، اضافه بر آن دو دروغ ، داراى این دروغ نیز مى باشد؛ او هرگاه وعده اى بدهد و عهدى کند به وعده اش وفادار نیست و به عهدش پاى بند نمى باشد.
پاره اى از سیاستمداران امروز، یکى از طرق سیاستمدارى را این مى دانند که در برابر تقاضاها وعده دروغ بدهند، پیمان ببندند و بدان پایدار نباشند و این کار را نشانه زیرکى و عقل مى دانند.
اسلام از این کار ناجوان مردانه به دور است و پیغمبر اسلام از آن بیزار.
پیمان بستن و پیمان شکستن ، گناهى است بس بزرگ ، به ویژه اگر با خدا باشد.
عده اى با امیرالمؤمنین (ع) برادر پیغمبر اسلام بیعت کردند و سپس پیمان على را شکستند و با حضرتش به جنگ پرداختند و خسر الدنیا و الآخره شدند؛ پیغمبر اسلام ، آنان را ناکثین یعنى پیمان شکنان لقب داد.
اقسام منافق
دو رنگى اقسامى دارد و منافق چند گونه است :
منافقى است که به دروغ اظهار اسلام مى کند ولى در دین کافر است .
منافقى است که اظهار قدس و تقوا مى کند و خود را عادل و درست کار مى نمایاند، ولى در باطن ، فاسقى است بى بندوبار که به هیچ چیز پاى بند نمى باشد؛ منافق سوم کسى است که اظهار دوستى مى کند و از خود صمیمیت نشان مى دهد، ولى در باطن دشمن مى باشد؛ او این کارها را نشانه عقل و خرد مى داند.
منافقان صدر اسلام ، ظاهرى فریبا داشتند و به دروغ ، اظهار مسلمانى مى کردند و در نماز جماعت رسول خدا حاضر مى شدند، ولى در باطن ، معتقد نبودند و بر کفر خود باقى بودند. آن ها با رسول خدا بیعت کرده بودند که با جان و مال از اسلام دفاع کنند اما نه تنها به این پیمان عمل نکردند، بلکه در نبردهاى اسلام فرار مى کردند و موجبات شکست اسلام را فراهم مى ساختند؛ پیوسته مترصد بودند که فرصتى به دست آورند تا با ضربتى قطعى کمر اسلام را بشکنند.
نقشه خطرناک منافقان
در سال یازدهم هجرت ، به رسول خدا (ص) خبر رسید که روم ، آهنگ حمله به اسلام دارد. حضرتش پیش دستى کرده و با سپاهى گران از مدینه به سوى شام روان شد تا خانه دشمن را میدان نبرد قرار دهد؛ این جهاد را مورخان غزوه تبوک نامیده و عده سپاهیان اسلام را از سى هزار تا هفتاد هزار نوشته اند.
منافقان از موقعیت استفاده کردند و خطرناک ترین نقشه را براى نابودى اسلام کشیدند. نخست به ضعیف کردن روحیه سربازان اسلام و ترسانیدن آن ها از روم بپرداختند؛ عظمت و نیرومندى و اسلحه آن دولت را به رخ مسلمانان مى کشیدند و مى گفتند: رسول خدا در نبرد با روم شکست خواهد خورد.
خرماها رسیده بود و فصل چیدن خرما بود، به مسلمانان مى گفتند: اگر بروید و خرماهاى خود را نچینید بایستى منتظر فاسد شدن خرماها بر سر درختان و خرابى باغ هایتان باشید که شاید بدین وسیله بتوانند آن ها را از رفتن در رکاب رسول خدا (ص) باز دارند و حضرتش را در این نبرد سهمگین تنها بگذارند.
وقتى وجود مقدس پیغمبر اسلام از مدینه خارج شد، منافقان نیز در رکاب حضرتش خارج شدند، چون پیمان بسته بودند که براى نشر دعوت اسلام از هیچ گونه کمک و یارى دریغ نکنند، ولى به این پیمان وفا نکردند. ناگهان از نیمه راه به طور دسته جمعى از سپاه اسلام جدا شده و به مدینه بازگشتند. مورخان شماره منافقان را که چنین شکافى در لشکر اسلام ایجاد کردند، با شماره سپاهیان رسول خدا (ص) برابر گفته اند.
خبرگان نظامى مى دانند که در این ساعت ، وظیفه رسول خدا (ص) چقدر دشوار بوده ، کسى که نیمى از سپاهیانش ، یک باره سر از فرمان بپیچند و فرار را بر قرار ترجیح دهند.
پس از این حادثه ، روحیه سربازان در این نبرد خطرناک چگونه بوده ؟ وجود مقدس رسول خدا (ص) در این وقت چه شاهکار نظامى به کار برده تا توانسته روحیه مسلمانان را نگاه دارد و با خود به استقبال مرگ برد؟ بدبختانه تاریخ در این جا ساکت است و از ذکر این نکته حساس غفلت ورزیده است .
این ها قسمتى از نقشه خطرناک منافقان بود و یا مقدمه اى براى اجراى نقشه خطرناک ترى بود که اگر خدا نخواسته ، آن نقشه اجرا مى شد، تاریخ اسلام به شکل دیگرى در مى آمد.
هنگام حرکتِ رسول بزرگوار از مدینه براى جهاد با روم ، وضع مدینه چنین شد که جز زنان و کودکان کسى در مدینه باقى نماند، چون هر مسلمانى که توانایى حمل اسلحه داشته ، بایستى به قصد جهاد در رکاب رسول از مدینه خارج شود.
پایتخت اسلام در خطر قرار گرفت و مدافعى در آن به نظر نمى رسید و بهترین فرصت براى غارت مدینه و اسارت زنان و فرزندان مسلمانان بود.
عرب هاى بیابانگرد و غارتگر از این وضع آگاه شدند. بسیارى از آنان هنوز کافر بودند و اسلام نیاورده بودند، دسته اى هم که به صورت ظاهر، اسلام آورده بودند، هنوز روح چپاولگرى در آن ها موجود بود، چون مسلمان حقیقى نشده بودند، بلکه پاره اى از آن ها در دل تخم دشمنى با اسلام کاشته بودند.
بدون مدافع شدن مدینه را چه کسى به غارتگران عرب اطلاع داد؟ جز منافقان کسى دیگر نمى تواند باشد. کار از این هم بالاتر بود؛ میان دشمنان داخلى اسلام ، یعنى منافقان و دشمنان خارجى اسلام ، یعنى یغماگران عرب ، قراردادى بسته شده و نقشه شومى براى ریشه کن کردن اسلام و نابود کردن مسلمانان طرح شده بود.
نقشه چه بود؟ نقشه این بود که پس از بیرون رفتن رسول با سپاه و دور شدن از مدینه و بلکه شروع نبرد با روم ، به یک باره از داخل و خارج حمله کنند و شهر مدینه را به تصرف در آورند؛ اموال مسلمانان را غارت و زنان و فرزندانشان را اسیر سازند.
مسلمانان هم که گرفتار جنگ با روم هستند، نمى توانند به مدینه کمکى کنند و بر فرض هم کمکى بشود، نوش دارویى خواهد بود پس از مرگ سهراب .
این کار، خنجرى بود که از پشت بر پیکر اسلام زده مى شد. نبرد در روم هم صد در صد به زیان اسلام تمام مى شد، زیرا سپاهى که خانه اش تصرف شده باشد، زن و فرزندش اسیر شده باشد، هستى اش به یغما رفته باشد، نخواهد توانست نبرد کند یا همگى کشته خواهند شد و یا پا به گریز خواهند نهاد، در نتیجه پیغمبر اسلام نیز در میدان جنگ ، کشته خواهد شد و اثرى از اسلام و مسلمانى باقى نخواهد ماند.



نویسنده » علیرضا کفایی » ساعت 11:26 عصر روز چهارشنبه 90 تیر 22